#پلو#خورش-مرغ#سالاد-فصل-بقچه-ای#یاسمنگوش کن، دور ترین مرغ جهان میخواند.
شب سلیس است، و یکدست، و باز.
شمعدانیها
و صدادارترین شاخه فصل،ماه را میشنوند.پلکان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،گوش کن، جاده صدا میزند از دور قدمهای ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلکها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا.
و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشنید با تو
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
سهراب سپهری
...